سرّ دلدادگی


محفل دلدادگی برپاست در جانم، بیا

محرم دل! منتظر بر جای می مانم بیا

پاره ای از این وجودی رو مگردان ای بسا

دل زکف پر برکشد، فریاد با بانگی رسا

صد مَلک را پادشاهم تا که دارم من تو را

کس برایم نیست چون تو، دل سپارم من تو را

مَه به کف، خورشید در دستم که تاج سر شدی

مهتر از بختم نباشد چون مرا دلبر شدی




مشخصات

آخرین جستجو ها